مَعْهَد الحقائق الاسلامیة

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ و آلِه: عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیّ وَ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الحَوْضَ یَوْمَ القِیامَةِ «تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 449»

مَعْهَد الحقائق الاسلامیة

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ و آلِه: عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیّ وَ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الحَوْضَ یَوْمَ القِیامَةِ «تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 449»

مَعْهَد الحقائق الاسلامیة

•﷽⁦•
مَعْهَد الحقائق الإسلامیة یعنی...👇

آیینه تمام نما از حقائق هستی🌍

ما دو شعار داریم
که شدیداً بهش معتقد و پایبندیم

نحن أبناءُ الدلیل نَمیل حیثُ یَمیل

یعنی فقط و فقط تابع دلیل و استدلالیم و با اشخاص کاری نداریم و هرجا که دلیل مارو ببره همراهشیم😊

إعرف الحق تعرف أهله و إعرف الباطل تعرف أهله

و اینم که کلامی از #أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستش یعنی ابتدا حق و باطل رو بشناس بعدش تابعین این دو رو می‌شناسی.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمة» ثبت شده است

سؤال: در کتاب‏ «عوالم فاطمة الزّهراء علیها السلام» به نقل از کتاب

«مجمع النّورَین» فاضل مرندى و نیز از کتاب‏ «ضیاء العالمین» علّامه نباطى فتونى که نیاى بزرگ‏تر مرحوم صاحب جواهر از طرف مادر هستند، حدیث شریف‏

«لَوْلاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»

به این صورت آمده است:

«لَوْلاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما»

ترجمه: اگر تو نبودى، جهان را نمی آفریدم و اگر على نبود، تو را، و اگر فاطمه نبود، شما را پدید نمی آوردم.

و هم اکنون پرسش این است که:

الف: آیا در این روایت، مشکل فلسفى، نظیر لزوم‏

«تقدّمُ الشّى‏ء عَلى نفسه»

یا مشکل دیگر فلسفى نیست؟

ب: آیا این روایت از نظر فلسفى و از دیدگاه عقلى مورد پذیرش است؟

ج: خلاصه این‏که آیا این روایت را میتوان به‏ صورت منطقى تفسیر و تحلیل نمود؟

این پرسش بدان جهت است که برخى چنین پنداشته‏ اند که این روایت با برخى باورها و عقاید مسلّم دینى ناسازگار است و ادّعا نموده ‏اند که همه علماى ما، گوینده و معتقد به این روایت را در این مورد در اشتباه و بیراهه می ‏پندارند.

جواب حضرت آیت الله روحانی «حفظه الله»

باسمِه جَلَّتْ أسمائُه

الف: حقیقت این است که مشکل و محذور، تنها در علّتِ آفرینش و ایجادْ ممکن است و نه در هدف نهایى آفرینش؛

با این بیان، اگر از آن حضرت {به صورت مسامحه} به هدف نهایى نیز تعبیر گردد، اشکال مورد اشاره پیش نمی آید.

البته طرح کامل این بحث، فرصت و مجال گسترده ‏اى می طلبد.

{یعنی نیاز به مباحث تخصصی است}

ب: اشکال و محذور فلسفىِ مورد اشاره تنها در علّت موجبه است، و امّا برابر ظاهر روایت {که پیشوایان معصوم هدف نهایى از آفرینش جهان باشند}، در این صورت موردى براى اشکال و توهّم یادشده نمی ‏ماند.

ج: پس از آن‏که پیامبر گرامى «صلى الله علیه وآله» نه تنها برترین پدیده آفرینش که والاترین انسان شناخته شد، و پس از آن‏که آن حضرت سبب نیک‏بختى بشریت و عامل نائل‏ آمدن بندگانِ کمال جوى خدا به‏ جایگاه والاى انسانى و کمالات معنوى و زندگى جاودانه عنوان یافت، و با عنایت به این نکته ظریف که درخشش آن وجود گرانمایه و پایندگى و پویندگى راه و رسم مترقى او نیز در گِرو وجود ارجمند على و فاطمه و فرزندان معصوم آن دو وجود ارجمند «علیهم السلام» است، در آن صورت دورترین و نهایی ترین هدف آفرینش جهان و جهانیان براى اندیشمندان ژرف‏نگر قابل درک و دریافت است.

به ویژه که به‏ جایگاه والاى على «علیه السلام» در قرآن بنگریم که می فرماید: «بَلِّغْ ماأُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ [مِنْ وِلَایةِ عَلِىٍّ] وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ...»؛

ترجمه: ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت در مورد ولایت على (علیه السلام) به ‏سوى تو فروفرستاده شده است، آن را به مردم برسان؛ و اگر [چنین] نکنى پیام او را نرسانده ‏اى؛ و [در این راه هیچ نگرانى به دل راه مده که] خدا تو را از [گزند] مردم نگاه میدارد، چراکه خدا گروه کفرگرا را راه نمی‏نماید.۱

و نیز در مورد مقام پرفراز فاطمه «علیها السلام» بیندیشیم و به ‏یاد داشته باشیم که پیامبر گرامى «صلى الله علیه وآله» او را نه در جایگاه دخت سرفراز خود، بلکه در مقام والاى مادر گرانقدرِ پدر می خوانْد و از او به عنوان‏ «أمّ أَبِیْها» تعبیر و تجلیل می ‏فرمود.

با این بیان و این نکته ها، براى ما این پندار برخى روشن نشد که دلیل ناسازگارى این حدیث با باورهاى استوار دینى در کجاست؟🤔🤔🤔 و نیز در اشتباه و بیراهه پنداشتن کسى که این حدیث را باور دارد، براى ما سخنى قابل فهم و معنا به نظر نمیرسد.

 

🌹🌹وَالسَّلامُ عَلی من اتَّبَعَ الهُدَی🌹🌹

پانویس:

1: سوة المائدة، آیه 67.

📚منبع اصلی نقل محتوا:

فضائل و مصائب حضرت زهراء «سلام الله علیها» اثر حضرت آیت الله سید محمد صادق روحانی «حفظه الله تعالی»، نسخه الکترونیکی، ص14،15،16 [با اندکی دخل و تصرف]

 

میرزا جواد جامی
۲۳ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💬 خاطره رفتنم به شیراز:

۵ سال پیش خواستم برم شیراز ... کار داشتم
رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم .

صندلی جلوم زن و  شوهری بودند که یه بچه توپول و شیرین ۳یا ۴ ساله  داشتند.

اتوبوس راه افتاد.
۵ ساعت راه بود.
طی راه ؛ بچه توپول و شیرین که صندلی جلو بود؛
 هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید.
چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید...

دست بچه یه کاکائو بود که نمیخوردش .

تو دالی بازی ؛
یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم .
بچه  کمی خندید...
کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت:
 ببین ؛ بالاخره کاکائو را خورد.

دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشن.

خلاصه ۳ تا کاکائو را کم‌کم از دست بچه؛ یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید.

مدتی بعد خسته شدم.
چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم ، که یهویی واییییی..
مُردم از دل پیچه.....
دل و روده‌ام اومد تو دهنم...
سرگیجه داشتم...
داشتم میترکیدم.


دویدم رفتم جلو و به راننده
 وضعیت اورژانسی
 خودم را گفتم.
راننده با غرغر تو یه  کافه وایساد.
عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم.

برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی.

اتوبوس راه افتاد.
هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دل‌درد شروع شد.
طوری شده بود که 
صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم .
از درد میخواستم داد بزنم‌.
چه دل پیچه وحشتناکی...
تموم بدنم را میکشیدند...
مُردم خدا....

دویدم پیش راننده و با عجز و التماس وضعیتم را گفتم.
.

راننده اومد اعتراض کنه؛
با صدای عجیبی که ازم درشد، راننده زد بغل جاده و گفت: 
بدو داداش....

پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس...
تشکر کردم...

از درد داشتم میمردم.
دهنم خشک بود و چشام سیاهی میرفت.

رفتم روی صندلی نشستم.
گفتم چرا اینجوری شدم.
غذای فاسد که نخورده بودم.

دیدم دست بچه باز کاکائو هست.
از پدر بچه پرسیدم : 
بچتون کاکائو خیلی میخوره؟
پدرش گفت: نه ؛
 کاکائو براش بده.
اومدم بپرسم 
پس چرا کاکائو بهش میدی؟
که مادرش گفت: 
حقیقت بچمون یبوست داره.
روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛ 
تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده.

من بدبخت خواستم 
ادامه بدم که یهو درد مجددا اومد.
میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلط بزنم.
رفتم پیش راننده؛
 راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه؛ ماشین که شخصی نیست. 
برو بشین.

مونده بودم بین درد و خجالت....
یه فکری کردم....
برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : منم یُبْسْ هستم .
میشه به من هم کاکائو بدید...

۳ تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم: 

عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه‌ی ما دست شماست.
معذرت میخوام.
بیا و دهنت را شیرین کن‌...

راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود؛ گفت : 
ایول ؛  دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی

خلاصه ؛  ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم.

۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت: 
داداش ؛ جون  بچه‌ت چی به خورد من دادی؟؟ ترکیدم...

داستان کاکائو و بچه را براش گفتم.
راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین.

خلاصه تا شیراز هر ۱۰دقیقه میزد کنار و میگفت:
بزن بریم رفیق...

مسافرها هم  اعتراض که میکردند؛ راننده میگفت:
 پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و  نامرد؛  تو جاده میخ ریختند؛ 

تندتند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره...
مردم از همه‌جا بی‌خبر، هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند.

اینو گفتم که بدونید برای انجام هر کاری؛ 
مسؤولش باید *همدرد* باشه؛ 
تا حس کنه طرف چی میکشه!؟
🤔

 مسؤولین ما باید مردمی باشند تا درد مردم را بفهمند

درآستانه انتخابات است خوب انتخاب کنیم که بعد التماسشون نکنیم 🤔😊

میرزا جواد جامی
۳۰ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر